نويسنده: حسين علوي مهر (1)




 

چكيده

يكي از مهم ترين مباحث ديني، بحث وحي است كه اساس متن ديني مسلمانان يعني قرآن را شكل مي بخشد. در اين باره شبهاتي وارد شده است. در اين مقاله شبهه هايي كه استاد معرفت مطرح كرده و به آن ها پاسخ داده اند مورد بررسي قرار مي گيرد. از جمله مي توان به امكان وحي اشاره كرد، آيا وحي عقلاً امكان دارد يا خير؟
استاد با دلايل و شواهد مختلف فلسفي، عقلي و قرآني ثابت مي كند كه اصل وحي ممكن است. شبهه ديگر اين است كه آيا وحي خطاپذير است يا نه؟ كه در اين موضوع نيز استاد معرفت به طور مبسوط با دلايل عقلي مانند حضوري بودن علم به وحي و قاعده لطف و دلايل نقلي از جمله آيات قرآن و روايات خطاناپذيري وحي را ثابت مي كند. همچنين استاد داستان ورقة بن نوفل را افسانه مي پندارند و دلايل متعددي بر ضعف سند و محتواي آن بيان كرده اند. در همين راستا افسانه غرانيق نيز مطرح و به آن پاسخ داده شده است. شبهه ديگر، طرح مصادر متعدد براي قرآن است كه مستشرقان به آن دامن زده اند. استاد ضمن بطلان اين نظريه با دلايل مختلفي از جمله اينكه تمام اديان الهي يك منبع دارند و آن خداوند متعال است، زيرا قرآن داراي اعجاز بوده و مخالفان خود را به تحدي دعوت مي كند و پيامبر نيز شخصي امي و درس نخوانده بوده است و شباهت هاي داستان هاي قرآن با كتب مقدس دليل اخذ از آن نيست و جناب يوسف درة الحداد آياتي براي مصدريت يهود و نصارا و عهد مقدس مطرح مي كند. استاد معرفت به بطلان استدلال هاي اين شخص پرداخته و ثابت مي كند كه قرآن يك مصدر دارد و آن از جانب خدا بوده است، نه جاي ديگر.
وحي در لغت به معناي اشاره، نوشتن، سخن پنهان، شتاب، اعلام در پنهاني آمده است (2) و در اصطلاح به چيزي ( پيامي ) گفته مي شود كه خداوند به يكي از پيامبرانش با واسطه فرشته يا بدون واسطه به خاطر تبليغ ( رساندن ) رسالت الهي القا مي كند. (3)

ضرورت بحث از وحي

از عصر نزول تاكنون مخالفان در تكاپوي تضعيف بزرگ ترين پديده آسماني يعني وحي بوده و هستند و شبهاتي را در محورهاي مختلف مطرح كرده اند كه از آن جمله مي توان به شبهه عدم امكان وحي و ارتباط بشر مادي با خداي مجرد، خطاپذيري وحي، افسانه ورقة بن نوفل و غرايق و شبهات مربوط به مصادر وحي اشاره كرد. براي اثبات حقانيت قرآن كريم لازم است دانشمندان به ابطال شبهات وارده در اين زمينه بپردازند. استاد فقيد آيت الله معرفت شبهات فوق و نقد آن ها را در كتاب هاي التمهيد في علوم القرآن، علوم قرآني و شبهات و ردود را بيان كرده و با ادله ي متفاوت و مستحكم به نقد آن ها پرداخته اند. در اين مقال بر آنيم تا ضمن بررسي شبهات فوق و نقد
آن ها، ديدگاه هاي آن استاد فقيد در اثبات حقانيت وحي را روشن نماييم.

امكان وحي

از جمله شبهه هاي مربوط به وحي اين است كه ادعا مي شود كه وحي يك امر روحي و مربوط به عالم ماوراء ماده است؛ ما موجودي مادي هستيم و با حواس و معيارهاي مادي زندگي مي كنيم. چگونه يك انسان مادي مي تواند با يك پديده كاملاً مجرد و غيرمادي ارتباط برقرار كند! بر همين اساس برخي از طرفداران علوم تجربي، (4) مادي گرايان (5) دهريون و طبيعيون، (6) اين مسأله را انكار كرده و معتقدند كه نمي توان بين عالم ماده و عالم تجرد ( بين نور و ظلمت ) ارتباط برقرار كرد.

فريد وجدي

سير تاريخي وحي و انكار آن را چنين بيان مي كند:
نگاه دانشمندان غرب به مسأله وحي تا قرن شانزدهم مانند ساير ملت ها و صاحبان اديان بود و كتب و منابع آن ها پر از پيامبران الهي بوده است، اما وقتي كه دانش جديدي ( تجربه گرايي ) با انديشه شك گرايي و مادي گرايي پا به عرصه وجود گذاشت، ديدگاه ديگري را مطرح كردند كه مسأله وحي نوعي خرافه قديمي است و اين انديشه ي غالب شد تا جايي كه خالق و روح را با هم انكار كردند، اينان گفتند: وحي كه در كتب قديمي مطرح شده است، بافته و ساخته پيامبران است كه از جانب خودشان طرح نموده تا مردم را به سوي خود جذب كنند تا بر آن ها مسلط شوند و اين حرف ها سخناني از نوع بيماري هاي تعصب آميز [ است ] كه در واقع خيال مي كنند اشباحي ( مانند فرشته ) مي بينند كه با آنان سخن مي گويند، در حالي كه در واقع هيچ چيزي وجود ندارد. (7)
اين تحليل رايج در غرب بود و حتي مذهب رسمي آن ها شد تا زماني كه در آمريكا و در سال 1846، نشانه هايي براي اثبات روح كشف شد و وجود عالم روحاني را با دلايل حسي و تجربي ثابت كرد. اين انديشه به اروپا منتقل شد و دانشمندان آن را مورد بررسي دقيق قرار دادند. شناخت روح و شخصيت باطني انسان باعث شد تا وحي تجديد حيات پيدا كند، در حالي كه پيش از اين وحي را خرافه و گمراهي هاي قديم مي دانستند. اين كشف كه با قوانين علوم تجربي تقويت شد، اگرچه با ديدگاه هاي دانشمندان اسلامي متفاوت بود، اما گامي بزرگ براي اثبات موضوعي بسيار مهم برداشته شد و آن امكان ارتباط با جهان غيب و روح مجرد است.

نقد و بررسي

اين شبهه از جنبه هاي مختلف پذيرفته نيست، زيرا با اثبات روح براي انسان، رابطه ي او با عالم مجرد نيز ثابت مي شود. دلايل و شواهد مختلفي وجود دارد كه ثابت مي كند انسان داراي دو ساحت است؛ ساحتي ظاهري مربوط به عالم ماده و ساحتي باطني مربوط به روح و عالم تجرد. حقيقت انسان تركيبي از روح و جسم است؛ از يك طرف با عالم ملكوت و تجرد مرتبط و از طرف ديگر با زمين و ماده پيوند دارد. استاد معرفت براي اثبات روح دلايلي بيان كرده اند كه در اينجا برخي از آن ها مانند ديدگاه قرآن كريم، ديدگاه هاي فلاسفه و دانشمندان علوم تجربي اشاره مي شود. پس از اثبات روح، فلاسفه چگونگي رابطه با عالم مجرد و رسيدن به حقايق و اسرار جهان هستي را مورد بررسي قرار داده اند.

شاهد قرآني

قرآن انسان را موجودي دو ساحتي مي داند و مي فرمايد:
" ما انسان را سلاسه گلي آفريديم، سپس او را به صورت نطفه در جايگاهي مطمئن قرار داديم، سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان و اطراف استخوان را گوشت پوشانديم. "
اين همان تكامل آفرينش مادي انسان است. در ادامه مي فرمايد:
" ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ.
سپس آن را در آفرينش تازه اي داديم. (8) "
منظور از خَلْقًا آخَرَ وجود روح انسان و وجود اصلي او است كه در آيات ديگر نيز بدان اشاره شده است. از جمله خداوند مي فرمايد:
" خداوند آفرينش انسان را از گلي آغاز و نسل وي را از نطفه آفريد. سپس او را موزون نمود و در او از روحش دميد. (9) "
امام صادق (عليه السلام) نيز مي فرمايد:
" خداوند خلقتي را آفريد و روحي، سپس به فرشته اي امر كرد و در آن دميد. (10) "
اين همان انساني شد كه مركب از جسم مادي و روح غيرمادي است، وجود مادي انسان يك نوع خلق است و وجود غيرمادي، خلقتي ديگر؛ حقيقت انسان به وجود غيرمادي وي است كه به انسان شايستگي مي دهد تا با مبدأ اعلي مرتبط شود.

برهان هاي فلسفي

فلاسفه با دلايل روشن وجود نفس را ثابت كرده اند. استاد معرفت از ميان دلايل به سه دليل (11) اثبات ذات و باطن نفس، وجود صفات و غرائز نفساني و وجود ادراك ظاهري پرداخته است كه در اينجا به آن ها اشاره مي شود.

1. ذات و باطن انسان

انسان غير از وجود ظاهري، داراي وجود باطني است. كه به آن نفس گفته مي شود. نفس، ذات ثابت انسان را تحقق مي بخشد و آن وجود اصيل انسان است و با تغيير جسد تغيير پيدا نمي كند و آن غير از اين جسد ظاهري است.
انسان براي طبيعت ذاتي خود به « مَن » تعبير مي كند كه هيچ لفظي، جايگزين معنايي آن را ندارد، وقتي كه « من » مي گوييم، منظور همان وجود باطني است كه ذات انسان را تشكيل مي دهد.
به همين علت به هيچ عضوي از اعضاي بدن، چه اعضاي داخلي بدن مانند قلب و كبد و مغز و ... و چه اعضاي خارجي بدن مانند دست، پا، سر و ... « من » گفته نمي شود؛ حتي به تمام جسد نيز « من » اطلاق نمي شود، بلكه مي توان گفت « جسد من ». اين همان وجود باطني و نفس انسان است. و آن هم غير از جسد و وجود ظاهري است.
نكته ديگر اينكه مي توان تمام اجزاي بدن را به « من » نسبت داد؛ دست من، پاي من، قلب من و ... و اين نشان مي دهد كه حقيقت انسان اعضاي انسان نيست. (12)
چرا كه انسان تمام افعال و تصرفاتش نيز حالات و صفاتش را به خودش نسبت مي دهد، نه به اعضايش. او مي گويد: من سخن گفتم، آموختم، بخشيدم، گرفتم، مسافرت رفتم، فروختم، خريدم و ...
در اين حالت، منظورش اين نيست كه آن عضو، فعل را انجام داده است؛ زبانش سخن گفته است، قلبش آموزش ديده است، دستش بخشيده يا گرفته است، پايش رفته است و ... بلكه منظورش اين است كه ذاتش چنين افعالي را انجام داده و اعضا و جوارح نيز ابزاري بوده اند كه با آن ها كار انجام گرفته است. پس در وجود انسان چيزي است كه او كارها را انجام مي دهد، در امور تصرف مي كند، داراي حالت هاي متفاوت است و آن غير از جسد ظاهري است؛ به همين علت وقتي انساني مورد خطاب يا مورد ستايش و مذمت قرار مي گيرد و يا به او امر و نهي مي شود، جسد و اعضاي او مراد نيست. بلكه ذات و باطن اصلي شخص منظور است كه با « تو » يا « انت » يا « You» شايستگي خطاب را دارا است. انسان كه هرگز از چنين وجودي غافل نمي شود به خلاف اعضاي بدن كه انسان از آن ها گاهي غافل است، مانند غفلت روزمره از كبد يا روده يا مري و ... علم به چنين وجودي همان علم حضوري است كه از آن به نفس و روح تعبير مي كنيم.

2. صفات و غرائز انسان

يكي ديگر از مسائلي كه وجود روح براي انسان ثابت مي كند، صفات و غرائز انسان است. انسان داراي دو گونه صفات مي باشد؛ صفات و غرايزي كه هميشه ثابت و در طول زندگي همراه وي است مانند حبّ و بغض، ترس و شجاعت، جود و بخل و ... و صفات و حالاتي كه تغييرپذيرند مانند چاقي و لاغري، كودكي و جواني و ... كه در حالت ها و وضعيت هاي مختلف تغيير پيدا مي كنند. صفات ثابت، قائم به نفس و صفات متغير قائم به جسم انسان است. توضيح اينكه بدن انسان داراي دستگاه هاي مختلف، غُدَد، اعصاب، رگ، استخوان و غضروف ها است كه هميشه در حال تغيير و تبديل هستند و در سنين مختلف حالات مختلفي دارند. حتي گفته شده است هر هفت سال جسم انسان به طور كلي تغيير پيدا مي كند و تغيير جسم مستلزم تغيير صفاتي است كه قائم به جسم هستند. مانند بيماري و سلامتي، چاقي و لاغري، ناتواني و توانايي، كودكي و جواني، پيري و كهولت سن، در كنار اين صفات و حالات، صفات و غرائز ثابتي هستند كه تغيير و تبديل جسم در آن تأثير ندارد مانند حبّ و بغض، ميل و ترس، بخشش و بخل، شجاعت و ترسو بودن، جوانمردي و حسادت و ... اين ها صفاتي ذاتي هستند كه هيچ ارتباطي به جسم انسان ندارند.
با توجه به صفات ثابت روشن مي شود كه جايگاه آن جز « نفس » و « روح » جاي ديگري نيست.
نكته ديگر كه ثابت مي كند انسان داراي دو ساحت جسم و روح است، حيات عقلاني او است. انسان از نظر جسمي تا زمان خاصي رو به رشد است، سپس در مرحله اي از زندگي اين رشد متوقف مي شود، پس از آن به تدريج رو به ضعف و ناتواني مي رود و به تعبير قرآن عكس مي شود:
" وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ. (13)
هركس را طول عمر دهيم، در آفرينش واژگونه اش مي كنيم. ( به ناتواني كودكي باز مي گردانيم )‌ "
يا در آيه ديگر مي فرمايد:
" اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ. (14)
خداوند كسي است كه شما را آفريد در حالي كه ضعيف بوديد سپس قوت بخشيد و باز بعد از قوت، ضعف و پيري قرار داد. او هرچه مي خواهد مي آفريند و او دانا و توانا است. "
اين ويژگي مربوط به جسم انسان است؛ اما در درون انسان يك حيات عقلاني وجود دارد كه با تغييرات جسمي انسان همسان نيست و نه تنها ضعيف نمي شود، بلكه در حال رشد و كمال است؛ حتي انسان در مرحله اي روبه ضعف و ناتواني مي رود اما حيات عقلاني او رشد و توانمندي بيشتري پيدا مي كند. اين دو ويژگي نشان مي دهد كه انسان غير از جسم ظاهري كه رو به ضعف مي رود، داراي يك ساحت و بعد ديگري به نام « روح » مي باشد.

3. انسان و ادراك ظاهري

دليل ديگري براي اثبات نفس و روح، قدرت ادراك و معرفت انسان است، زيرا انسان در درونش توانايي زيادي مي بيند كه به طور كامل با قواي بدنيش متفاوت است و ادراك امري غيرمادي است، زيرا هيچ يك از خواص ماده مانند حجم، برخورداري از طول و عرض و ارتفاع، محدود بودن به جهت، مكاني ندارد. انسان قضايا و معاني كلي را درك مي كند مانند اينكه مقدمه واجب، واجب است يا بين حكم عقل و حكم شرع ملازمه اي وجود دارد. اين قضاياي كلي يا ملازمات عقليه اموري خارج از حس هستند كه با تفكر و انديشه فهميده مي شوند؛ نيز مانند صورت هاي ذهني كه در ذهن انسان نقش مي بندد، مانند صورت درخت، كوه، خانه، آسمان كه انسان در ذهن خود آن ها را مي يابد و اين صورت هاي ذهني هيچ جزء مادي ندارند و فضايي را اشغال نمي كنند و تنها جايگاه آن « نفس » است كه اين نفس همان بُعد دوم انسان مي باشد. افزون بر آن در قضايا و ملازمات به چيزي حكم مي شود، مثل اينكه بگوييم: حكم عقل همان حكم شرع است؛ اين حكم « است » از خواص نفس و روح است. وجود چنين حكمي ما را به دو چيز راهنمايي مي كند:
" الف. غير از صورت ذهني موضوع و محمول كه در ذهن نقش بسته است، چيز ديگري به نام حكم وجود دارد و غير از نفس، چيز ديگري نيست كه چنين حكمي را صادر كند.
ب. حكم در ذات خودش امري مادي نيست و حاكم نيز بايد غيرمادي باشد؛ زيرا سنخيت بين اثر ( حكم ) و مؤثر ( حاكم ) ايجاب مي كند كه هر دو از يك سنخ باشد. "

خواب مصنوعي

بيش از يك قرن است كه دانشمندان از طريق تجربه و حس به بُعد روحي و معنوي انسان از طريق خواب مغناطيسي پي برده اند. با اين شيوه، جدايي روح از جسم به اثبات رسيده است. انسان با اين شيوه، اعمال حيرت انگيزي انجام مي دهد كه حاكي از صحت وجود ذاتي نفس و صادرشدن كارهاي فكري است، بدون اينكه حواس در آن دخالت داشته باشد.
در تنويم مغناطيسي يا خواب مصنوعي، رفتار كسي كه به خواب رفته با رفتار وي در حالت بيداري و عادي فرق دارد. در حال خواب چيزهايي به ياد مي آورد كه در حال عادي قادر نيست به ياد آورد، حتي مطالب فراموش شده كه در حالت عادي به ياد شخص نمي آيد، در خواب مصنوعي به خاطر مي آيد. با اين حال روشن مي شود كه مطالب فراموش شده به كلي از بين نرفته اند، بلكه در جايي ذخيره شده اند كه قوه اي در حالت عادي مانع از به خاطر آوردن آن ها است و اين همان محرك هاي ناخودآگاه انسان است. (15)
همچنين مي توان در اين زمينه به علم احضار ارواح يا تله پاتي استناد كرد.
با توجه به اثبات وجود روح براي انسان، فلاسفه اسلامي از جمله شيخ ابوعلي سينا، (16) ملاصدرا (17) و ... بر اين باورند كه انسان بايد از لذت جويي، شهوت راني، وسوسه هاي شيطان و تعلقات دنيوي خود را دور سازد و با رياضت نفس، عبادت، ايمان به خدا و معرفت به آن با عالم ملكوت مرتبط شود و حقايق هستي را مشاهده كند كه در وحي نيز چنين حالتي هست؛ اما پيامبر شدن به انتخاب الهي نيز نياز دارد.

خطاناپذيري وحي

از ويژگي هاي پيامبران الهي، راست گويي و امانت داري است. شبهه اي مطرح است كه اگرچه آنان در ارائه مطالب راستگو و صادق هستند، اما از كجا يقين دارند مطالبي كه به عنوان وحي بر مردم مي خوانند، خطا يا القائات شيطاني نباشد؟
اين شبهه در كتاب مقدس مطرح است و به اعتراف دانشمندان مسيحي كتاب مقدس، كلام بشري است و از جانب خداوند صادر نشده است، بلكه گزارش و نقل رويدادهايي است كه انساني بر بازتاب وحي گواهي داده است و در نتيجه مصون از خطا نخواهد بود.

ايان باربور مي نويسد:

" خداوند وحي را فرستاده است، ولي نه به املاي يك كتاب معصوم ( = مصون از تحريف و خطا ) بلكه با حضور خويش در حيات مسيح كه در اين صورت وحي مستقيم نيست بلكه گواهي انساني بر بازتاب وحي در آيينه احوال و تجارب بشري است. (18) "
وي از قول برخي دين داران مسيحي مي نويسد:
" وحي و تعبيرش در يك واقعه رخ مي نمايد. از اين نظر اعتناي خداوند اين نبوده است كه يك كتاب معصوم املاء كند يا تعاليم نخطي ناپذيري القا كند، بلكه به منصه ظهور آوردن وقايعي در حيات افراد و جوامع بوده است. خود كتاب مقدس سراپا يك مكتوب بشري است كه حكايتگر اين وقايع وحياني است. (19) "
مستشرقان اين شبهه را به قرآن مسلمانان سرايت داده اند.

وات مي نويسد:

" گفتن اينكه محمد در عقايد خود يك دل و راست گو بوده، دليل آن نيست كه معتقدات وي همه درست بوده است ممكن است كسي در موضوعي يكدل باشد ولي اشتباه كند. براي نويسندگان مغرب زمين نشان دادن اينكه محمد ممكن است اشتباهاتي كرده باشد چندان دشوار نيست. (20)
چرايي خطا و اشتباه در مطالب وحياني كتاب مقدس بر اساس تفسير خاص آن ها از وحي است زيرا كه آنان تجلي ذات اقدس الهي در عيسي (عليه السلام) را مصداق وحي دانسته و يا آن را تجربه بشري مي دانند. (21)
مسلمانان بر اين عقيده هستند كه تمام پيامبران الهي از خطا و اشتباه مصون و محفوظ بوده و هيچ اشتباه و خطايي در پيام آنان راه ندارد. آن ها عصمت را يكي از شرايط هر پيامبري دانسته اند؛ زيرا مهم ترين هدف پيامبران اين است كه حقايق وحياني را كه سعادت دنيوي و اخروي بشر را به ارمغان مي آورد، بايد بدون كم و كاست و صحيح در اختيار انسان ها گذارده شود و اگر پيامبري جائزالخطا باشد، هيچ تضميني براي انجام رسالت و هدف اصلي آن كه سعادت بشر باشد وجود ندارد.
دلايل عقلي و نقلي فراوان وجود دارد كه ديدگاه خاورشناسان را نقد كرده، و استاد معرفت نيز آن ها را بيان نموده است، (22) كه در اينجا به آن ها اشاره مي شود:

دلايل عقلي

1. وحي و علم حضوري

معرفت وحياني از سنخ علم حصولي نيست تا خطا در آن راه داشته باشد. بلكه از نوع علم حضوري است و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با تمام وجود و تمام مشاعر وحي را با روح ملكوتي خود خارج از حواس مادي درمي يابد.
احتمال خطا از دو راه ممكن است: يكي خطاي در تفكر و انديشه و ديگري خطاي حسي؛ اما وحي از راه ديگري دريافت مي شود، و آن با قلب و روح پيامبر است كه نه تفكر و انديشه شخص در ايجاد آن دخالت دارد و نه از قبيل حس يا ديدن است كه خطاي حسي در آن راه يابد، بلكه دريافت حضوري است (23) و در علم حضوري اشتباه و خطا نيست.
افزون بر آن پيامبران در تبليغ شرايع دين بايد از هر جهت معصوم باشند تا شريعت الهي را بدون خطا و اشتباه به مردم برسانند. يكي از انواع عصمت، عصمت در خطا و نسيان است كه همه انبيا از آن برخوردار بوده اند. (24)

2. قاعده لطف

يكي از دلايل خطاناپذيري وحي، قاعده لطف است؛ بدين معنا كه بر خداوند واجب است اسبابي را كه براي بندگانش فراهم كند تا آنان را به اطاعت خدا نزديك و از معصيت و سرپيچي دور كند. چنين وجوبي كه برخاسته از حكمت الهي است، اقتضا مي كند كه خداوند تمام مقدمات آن را تدارك ببيند، در غير اين صورت نقض غرض از تكليف لازم مي آيد. بعثت انبيا و فرستادن شرايع جهت هدايت بندگان، اموري هستند كه زمينه اطاعت و بندگي را ايجاد مي كند و باعث سعادت آن ها مي شود.
مطابق اين قاعده بايد شريعت و قوانين آن حفظ شود و خداوند آن را از هرگونه دستبرد حفظ كند، چراكه اين دين و شريعت حق است و ذره اي باطل نبايد بر او بنشيند. استاد معرفت پس از بيان قاعده لطف آن را با آيات قرآن هماهنگ كرده و بر اين باور است كه آيات زيادي دين حق را كه زمينه هدايت بندگان است، جاودان و پيروز مي داند:
" بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ. (25)
بلكه ما حق را بر سر باطل مي كوبيم تا آن را هلاك سازد و اين چنين، باطل محو و نابود مي شود.
إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا. (26)
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ. (27)
إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا. (28) "
در هر صورت طبق وعده الهي به دليل آن كه رسالت پيامبران الهي حق و با مبدأ اعلي مرتبط است بر سايرين برتري داشته و از جانب خدا ياري مي شود و غالب بر باطل پيروز است. (29)

آيات قرآن

وحي الهي كه در آيات تجلّي يافته است، هميشه دور از خطا و بطلان خواهد بود؛ شيطان در آن راهي ندارد و همه جا محفوظ به حفظ الهي است. خداوند متعال مي فرمايد:
" لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. (30)
هيچ گونه باطلي نه از پيش روي و نه از پشت سر به سراغ آن نمي آيد، چراكه از سوي خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است. "
از سدّي و قتاده روايت شده است كه منظور از باطل شيطان است. (31) يعني شيطان نمي تواند در قرآن تصرف كند. اما از طرفي واژه ي باطل عام است و هر چيزي كه به قرآن آسيب برساند، شامل مي شود، يعني چيزي كه به قرآن آسيب برساند در هيچ زماني به سراغ آن نمي آيد. (32)
از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه در خبرهاي گذشته و خبرهاي آينده قرآن، باطل راه ندارد همه آن ها مطابق با واقع است. (33)
همچنين هرگونه احتمال دخالت تسويلات شيطان در وحي بر پيامبر محال است، چرا كه طبق آيات قرآن و روايات، شيطان هيچ گونه تصرف و دخالتي نمي تواند بر پيامبران داشته باشد:
" قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ. (34)
شيطان گفت پس به عزت تو سوگند كه همه را فريب مي دهيم مگر آن بندگان پاكدل تو. "
نيز خداوند متعال مي فرمايد:
" إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ. (35) "
و نيز مي فرمايد:
" وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى. (36) "
قرآن كريم درباره ي خطاناپذيري وحي مي فرمايد:
" عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا. (37)
داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي كند، مگر آن را كه به پيامبري پسنديد و برگزيند زيرا كه پيش روي و از پشت سرش نگهباناني گسيل مي دارد. تا معلوم نمايد كه پيام هاي پروردگارشان را رسانده اند و خدا آنچه را در نزد ايشان است به دانش فراگرفته و هم چيز را به عدد برشمرده است. "
خداوند براي پيامبران « رَصَد » و نگهباناني قرار مي دهد كه مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ ميان رسول خدا و مردمي كه پيامبر به سوي آن ها فرستاده شده است وَ مِنْ خَلْفِهِ پشت سر آنان نگهبانان و فرشتگاني براي حفظ پيام وحي قرار داده است.
علامه طباطبايي (رحمة الله عليه) مي فرمايد:
" آيه دلالت دارد كه وحي الهي از منبع صدور گرفته تا ابلاغ به مردم مصون از خطا و اشتباه است پيامبر در تلقي وحي تا ابلاغ به مردم از تصرف شيطان مصونيت دارد. (38) "
در آيه ديگر با صراحت هرگونه دخالت شيطان در پيام هاي الهي و وحي را مردود مي داند و مي فرمايد:
" وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ. (39)
و پيش از تو هيچ فرستاده و پيامبري نفرستاديم مگر آن كه چون [ آيات را ] برمي خواند و آرزوي گرويدن مردم مي كرد، شيطان درخواندن يا آرزوي او اخلال مي كرد، پس خداوند آنچه را شيطان بيفكند از بين مي برد و آن گاه آيات خويش را استوار مي كند. "
تمني چه به معناي آرزوي قلبي باشد يا تلاوت در هر دو صورت، (40) اگر پيامبر آياتي را تلاوت كند و شيطان بخواهد در تلاوت او چيزي القاء كند ( مثلاً مردم هنگام تلاوت آيات صوت و سفير و سر و صدا كنند ) خداوند آن را از بين مي برد و اگر پيامبر آرزوي قلبي به چيزي داشته باشد، مثلاً دينش پيروز شود و مردم به دين او ايمان بياورند و شيطان در درون مردم القاي وسوسه كند كه به طرف چنين پيامبري نرويد و نيز ظالمان و مفسدان بر عليه آن پيامبر اقدام هايي كنند تا آيات الهي يا دين را تضعيف كنند و از بين ببرند، خداوند آن وسوسه و فساد و كيد را باطل مي كند و آيات خودش را در جامعه مستحكم مي كند.

روايات

در روايات فراواني نيز به اين مطلب اشاره شده است، زراره گويد به امام صادق (عليه السلام) گفتم:
" كَيْفَ لَمْ يَخَفْ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) فِيمَا يَأْتِيهِ مِنْ قِبَلِ اللهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ مِمَّا يَنْزِغُ بِهِ الشَّيْطَانُ؟ قَالَ فَقَالَ: إِنَّ اللهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولاً أَنْزَلَ عَلَيْهِ السَّكِينَةِ وَ الْوَقَارَ فَكَانَ يَأْتِيهِ مِنْ قِبَلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِثْلُ الَّذِي يَرَاهُ بِعَيْنِهِ. (41)
چگونه رسول خدا نمي ترسيد كه آنچه از جانب خدا بر او نازل شده از القائات شيطان باشد؟ امام (عليه السلام) فرمود: وقتي خداوند شخصي را به عنوان رسول انتخاب كرد، آرامش و وقار را بر او نازل مي كند. پس آنچه از جانب خدا بر او نازل شود، همانند اشيايي كه با چشم مي بيند مشاهده مي كند.‌ "
در روايت ديگري از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد:
" كَيْفَ عَلِمَتِ الرُّسُلُ أَنَّهَا رُسُلٌ؟ قَالَ: كُشِفَ عَنْهَا الْغِطَاءُ. (42)
چگونه پيامبران علم پيدا مي كردند كه فرستاده خدا هستند؟ حضرت فرمود: پرده ها از آنان كنار رفته و حقايق را مي بينند. "
محمدبن مسلم از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه حضرت فرمود:
" مَا عَلِمَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) أَنّش جَبْرَئِيلَ مِنْ قِبَلِ اللهِ إلَّا بِالتَّوْفِيقِ. (43)
رسول خدا تنها با توفيق الهي مي دانست كه جبرئيل از جانب خداوند بر وي نازل شده است. "
در روايت ديگري امام صادق (عليه السلام) فرمود:
" محال است خداوند حق را باطل معرفي كند، محال است خداوند حق را در قلب مؤمن باطل قرار دهد كه ترديدي در آن نداشته باشد، محال است كه خداوند باطل را در قلب كافر مخالف حق قرار دهد كه ترديدي در آن نداشته باشد و اگر اين چنين نباشد، حق از باطل تشخيص داده نمي شود. (44) "

ديدگاه دانشمندان اسلامي

مرحوم طبرسي مي نويسد:
" خداوند به رسولش جز با برهان ها و دلايل و معجزات روشن وحي نمي كند تا دليل بياورد بر اينكه آنچه وحي مي شود از جانب خداوند متعال است و نياز به چيز ديگري نيز نيست. (45) "
شيخ مفيد (رحمة الله عليه) مي نويسد:
" پيامبر چون معجزه داشت مي فهميد سخني كه بر قلب او نازل مي شود كلام خدا است و از جانب شيطان نيست. در مورد قرآن نيز چون معجزه بود، پيامبر مي فهميد از جانب خدا نازل شده و كلام او است چنان كه حضرت موسي (عليه السلام) به وسيله معجزاتي مانند يد بيضا و اژدها شدن عصا يقين پيدا كرد كه سخن گفتن از ميان درخت از جانب خداوند بوده است. (46) "
زرقاني مي نويسد:
" وقتي كه وحي بر پيامبر نازل شد. مطالبي القا شده را در درون خود مي يافت و آثار آن را به خوبي درك كرد و آن را در قلب خود حاضر مي ديد به گونه اي كه در صفحه ي قلبش نگاشته شده است. (47) "
قاضي عياض مي گويد:
ممكن نيست كه شيطان در صورت فرشته براي پيامبر ظاهر شود و امر را بر او مشتبه گرداند؛ نه در آغاز رسالت و نه پس از آن. همچنين رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ترديد ندارد آنچه كه نزد او آمده است فرشته و فرستاده حقيقي خداوند است و اين را يا با علم بديهي و روشن مي داند كه خداوند براي او ايجاد مي كند يا خداوند دليلي آشكار براي پيامبر ظاهر مي سازد تا نعمت و كلمه پروردگار تمام شود. (48)
آيت الله معرفت مي نويسد:
پيامبر وقتي برانگيخته مي شود بايد بر « علم اليقين » بلكه « عين اليقين » امر وحي را دريافت كند، هيچ ترديد و اضطرابي نداشته باشد و با حالتي يقيني و اطمينان خاطر كه عنايت و لطف خاص خداوند است مورد توجه قرار گيرد و منصور و مؤيد از جانب او باشد. به ويژه در آغاز بعثت كه بزرگترين ناموس جهان هستي يعني جبرئيل به سراغ او مي آيد. او حقيقتي است كه پيامبر آن را بالعيان مشاهده مي كند و اين موقعيتي است كه سزاوار نيست پيامبر به خود تزلزل راه دهد يا در جايگاه خود لغزش پيدا كند و بترسد چرا كه خداوند مي فرمايد: إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ. (49) "
در اسناد تفسيري و تاريخي دو جريان نقل شده است؛ يكي داستان ورقة بن نوفل كه يقين پيامبر را به نبوت خويش با ترديد مواجه مي سازد و ديگري افسانه غرانيق كه به نوعي دخالت شيطان در وحي تجويز و وحي را خطاپذير معرفي مي كند در اينجا- همان طور كه استاد معرفت بدان پرداخته اند- به بررسي اين دو جريان مي پردازيم.

1. داستان ورقة بن نوفل

ورقة بن نوفل از عموزادگان حضرت خديجه و پيرو آيين مسيحيت و آشنا به تاريخ انبياي پيشين و كتاب هاي تورات و انجيل بوده است. (50) ايشان با زبان عبري آشنا و انجيل را با اين زبان مي نوشته است. (51) طبق اين داستان، ورقة به پيامبر اطمينان نبوت مي دهد. افسانه از اين قرار است:
" محمد در خلوت خود در غار حرا مشغول عبادت بود، در اين هنگام صداي هاتفي به گوشش رسيد كه او را مي خواند، سر را بلند كرد تا بداند كيست، در اين هنگام با چهره ي هولناكي مواجه شد به هركجا ( يا هرچه ) صورتش را بر مي گرداند، همان چهره را مي ديد، تمام فضاي آسمان را پر كرده بود، از شدت ترس و وحشت از خود بي خود شد. مدتي در همين حال ماند به گونه اي كه مي خواست خود را از كوه پرت كند. خديجه همسر پيامبر ( كه از تأخير او نگران شده بود ) كسي را به دنبال او فرستاد تا در غار او را بيابد اما او پيامبر را نيافت. پس از آن، آن صورت محو شد. پيامبر به خود آمد و به خانه بازگشت، با حالتي هولناك و لرزان كه گويا تب دارد و به خديجه مي خواهد پناهنده شود. به خانه آمد، گفت: اي خديجه! چرا من اين چنين هستم، جريان را به خديجه گفت كه شايد من اشتباه كرده باشم و من به خاطر عارضه اي كه پيش آمده به خودم مشكوكم، از آنچه مي ترسيدم بر سرم آمد، پيوسته در اين انديشه بودم كه مبادا ديوانه شوم، اما اكنون دچار آن شده ام. خديجه همسر وفادار آن حضرت با نگاهي مشفقانه گفت: هرگز! اي پسر عموي من، بر تو بشارت باد و ثابت قدم باش. خداوند هرگز تو را خوار نمي كند، سوگند به كسي كه جان خديجه در دست او است من اميد آن دارم كه تو پيامبر اين امت باشي چرا كه تو صله ي رحم به جاي مي آوري، سخن راست مي گويي، ميهمان را گرامي مي داري و بر سختي ها فائق مي آيي، هرگز كار ناروا و فحشايي از تو سرنزده است، خديجه اين چنين او را آرامش بخشيد، سپس به پيامبر گفت: اي پسر عم آيا مي خواهي به آنچه واقع شده و آن كسي كه به سراغ آمده مرا آگاه كني؟ حضرت فرمود: آري. خديجه گفت: اگر ( باز هم ) او به سراغ تو بيايد مرا خبر مي كني؟ در همين هنگام فرشته وحي آمد. حضرت فرمود: اين همان فرشته اي است كه به سراغ من آمد. خديجه نيز او را ديد ...
خديجه در آخرين لحظات حضور فرشته گفت: اي پسر عم آيا او را مي بيني؟ پيامبر فرمود: نه گفت: اي پسر عم بشارت باد و ثابت قدم باش به خدا سوگند او فرشته است و شيطان نيست. سپس خديجه براي اينكه اين تجربه را به خوبي به اثبات برساند نزد پسر عمش ورقة بن نوفل كه مسيحي و قاري كتب آن ها بود رفت (52) و جريان را به ورقة گفت: ورقة گفت: قدوس، قدوس، اگر آنچه تو مي گويي راست باشد، همان پيك حق و ناموس اكبر است كه بر موسي نازل شد، به سراغ محمد نيز آمده است، پس به محمد بگو ثابت و استوار باشد كه پيامبر اين امت است و من دوست دارم ايام نبوتش را درك كنم و به او ايمان آورده، او را ياري رسانم.
خديجه نزد پيامبر برگشت و گفتار ورقة را به ايشان گفت، در اين هنگام اطْمَأَنَّ بَالَه وَ ذَهَبَت رَوْعَتَهُ وَ أَيْقَنَ نَبِي با گفتار ورقة پيامبر آرامش خاطر پيدا كرد، اضطراب و نگرانيش رفت و يقين نمود كه پيامبر خدا است. (53) "
چگونه ممكن است پيامبري كه به مدارج عالي كمال صعود كرده و از مدت ها پيش نويد نبوت را در خود احساس كرده است، حقيقت نبوت را در آغاز وحي كه مهم ترين زمان بعثت است درك نكند و به خود شك كرده و احساس نگراني كند و خود را به جنون و كهانت متهم نمايد؛ سپس با تجربه ي يك زن و پرسش يك مرد كه اندك سوادي دارد (54) و تأكيد وي، اين نگراني رفع شده و او به نبوت خود اطمينان پيدا كند كه پيامبر است؟
اين افسانه ي ساختگي در متون اسلامي وارد شده و مخالفان همچنين خاورشناسان آن را دستاويز قرار داده اند.
به همين علت اميل دورمنگهايم معتقد است كه پيامبر با ورقة بن نوفل ملاقات داشته و اصول دين خود را از وي گرفته است. از مستشرقان معاصر مونتگمري وات نيز همين نظريه را پذيرفته است. افزون بر آن، وات در اُمي بودن پيامبر تشكيك كرده، چرا كه وي از ورقة بن نوفل تأثير علمي گرفته است!
او يكي از مهم ترين منابع وحي را براي پيامبر، ارتباط وي با ورقة در زمان خديجه مي داند. او مي نويسد:
" خديجه دختر عمومي ورقة بن نوفل و ورقة مردي با ايمان پيرو آيين مسيحيت بوده است و بدون ترديد خديجه تحت تأثير ورقة قرار گرفته و محمد نيز از آرا و انديشه هاي او اخذ كرده است. (55) "
نويسنده آمريكايي، واشنگتن اروينج معتقد است امراض روحي و جسمي و قدرت طلبي و وحدت گرايي موجب شد تا پيامبر چنين ادعايي كند، به خصوص كه خديجه و ورقة بن نوفل او را تشجيع كردند.
ماكسيم رودنسن گفته است:
" پيامبر قبل از اطمينان به درستي وحي شك طويلي كرد كه آيا اين وحي است يا خير؟ (56) "

نقد و بررسي

الف. ناسازگاري با مباني دين

1. از بحث هاي گذشته روشن شد كه در بعثت و نبوت خطا وجود ندارد، بلكه وحي امري يقيني همراه با علم حضوري است، شك و ترديدي در آن راه ندارد و اثبات نبوت يك پيامبر به تأييد يا آرامش خاطر هيچ كسي جز خداوند متعال نياز ندارد. فرستاده ي خدا بيش از هر كس ديگر از نبوت خود آگاه است، چرا كه نبوت با برهان و دليل روشن همراه است. مرحوم طبرسي مي نويسد: خداوند به رسولش وحي نمي كند جز با برهان هاي روشن و نشانه هاي آشكار كه دلالت مي كند. آنچه وحي شده تنها از جانب خدا است و به هيچ چيز ديگر نياز ندارد. هرگز ترسانده نمي شود و نمي هراسد و به خود نمي لرزد، (57) نبوت به گونه اي است كه تمام پرده هاي شك و ترديد كنار رفته، از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد: كَيْفَ عَلَمَتِ الرُّسُلُ أَنَّهَا رُسُلٌ؟ قَالَ كُشِفَ عَنْهَا الْغِطَاء پرده ها كنار مي رود و تمام حقايق آشكار مي شود و به خوبي ترديد پيامبران مي دانند كه فرستاده ي الهي هستند.
در نتيجه اين داستان با مباني نبوت و وحي كه علم اليقيني است منافات دارد.
2. چگونه پيامبر از نبوت خويش آگاهي نداشته باشد ( و خود را ديوانه بخواند ) در حالي كه طبق رواياتي كه گذشت، (58) رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سه سال پيش از بعثت و نزول آيات، نخستين علايم نبوت را مشاهده مي كرد و بر همين اساس در غار حرا مشغول تفكر در اسرار آفرينش و خالق خود مي شده است.
3. مطابق روايات، عقل پيامبر برترين عقل ها است و در ميان مردم كسي از نظر عقل كامل تر و بالاتر از او نيست. در روايتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
" وَ لَا بَعَثَ اللهُ نَبِيَّاً وَ لَا رَسُولاً حَتَّي يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولي اُمَّتِهِ ... (59)
چگونه ممكن است كسي كه عقلش و درك و فهمش بالاتر از همه ي امت باشد اما براي اطمينان خاطر در يك مسأله الهي و غيبي كه كسي ديگر چندان اطلاعي ندارد به فردي مراجعه كند كه قاري كتب تحريف شده تورات و انجيل بوده است. "
4. از نظر عقلي آن پيامبري مي تواند ديگران را به وسيله وحي الهي در مسير هدايت و كمال قرار دهد كه خود از هرگونه خطا و اشتباه در دريافت وحي، مصون و ايمن باشد. لذا اين داستان با مباني عقلي در مسأله عصمت رسولان در زمينه وحي، سازگاري ندارد.
5. روايات صحيحه فراواني داريم كه بيان مي كنند خداوند در شبانه روز فرشته اي بر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گمارده بود تا ايشان را به كمالات انساني رهنمون باشد. از آن جمله روايتي است از حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) كه مي فرمايد:
" وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنِ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَه ... (60). "

ب. بررسي سندي و تناقضات محتوايي

علاوه بر اين اشكالات اساسي، اشكال هاي ديگري نيز بر خود داستان وارد شده كه عبارتند از:
1. سند نقل اين داستان به شخصي كه خود شاهد داستان باشد نمي رسد.
" حَدَّثَنَا ابْنُ حُمَيْدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا سَلَمَةً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: حَدَّثَنِي وَهْبِ بْنِ كَيْسَانُ مَوْلَي آلِ الزُّبَيرِ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدِاللهِ بْنَ الزُّبَيْرِ وَ هُوَ يَقُولِ لِعُبَيْدِ بْنِ عُمَيْر قَتَادَة لِلَّيثي. "
سپس حديث از عبدالله بن زبير به عبيد نقل مي كند. ناقل يعني عبدالله بن زبير در آن وقت نبوده است. به طريق اولي ساير افراد مذكور در سلسله سند شاهد نبوده اند. (61)
لذا روايت اين داستان مرسله است.
2. اختلاف نقل هايي كه در اين داستان ديده مي شود، خود گواه بر ساختگي و جعلي بودن آن مي باشد. چنان كه در يكي از نقل ها آمده است:
خديجه خود به تنهايي نزد ورقة رفت. و در ديگري آمده است كه پيامبر را با خود برد. در سومي آمده كه ورقة خود پيامبر را در حال طواف ديده و در نقل چهارم مي گويد ابوبكر بر خديجه وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقة روانه ساز.
اين اختلاف متن ها به حدي است كه هر فرد مراجعه كننده اي متحير مي ماند كدام را باور كند. از طرف ديگر اين اختلاف ها به گونه اي است كه نمي توان بين آن ها سازش ايجاد كرد.
3. در متن بيشتر نقل هاي اين داستان، علاوه بر آنكه نبوت پيامبر را نويد داده، در ادامه گفته هاي ورقة بن نوفل آمده است كه هرگاه دوران بعث او را درك كنم، به او ايمان آورده، او را ياري و نصرت خواهم كرد. در صورتي كه اكثر مورخان گفته اند كه او پس از بعثت نيز زنده بود، ولي ايمان نياورد، تا از دنيا رفت. اين نشان دهنده تعارض بين دو دسته از اخبار و ساختگي بودن داستان مي باشد.
در متن بيشتر نقل ها علاوه بر آن كه نبوت پيامبر را نويد داده، آمده است:
" و لئن ادركت ذلك لا نصرنك نصراً يعلمه الله
يا
فان يبعث و اَنا حي فساُعزره و اَنصره و اُؤمن به ... "
هرگاه دوران بعثت را درك كنم به او ايمان آورده و او را ياري خواهم كرد.
محمد بن اسحاق سيره نگار معروف نيز اشعاري از ورقة مي آورد كه كاشف از ايمان راسخ وي به مقام رسالت است. (62) غافل از آن كه ورقة تا ظهور دعوت حيات داشت، ولي هرگز به دين مبين اسلام مشرف نگرديد و مات كافراً در حديث ابن عباس آمده است:
" فمات ورقة علي نصرانيته ... "
برهان الدين حلبي در كتاب السيرة النبويه آورده كه ورقة بن نوفل چهار سال پيش از بعثت بدرود حيات گفت و از كتاب الامتاع ابن جوزي آورده كه او آخرين كسي است كه در دوران « فترت » ( سه سال نخست نبوت ) وفات يافت، در حالي كه اسلام نياورده بود. از ابن عباس نقل مي كند كه:
" إِنَّهُ مَاتَ عَلَي نَصْرَانِيَّتِهِ (63) "
ابن عساكر صاحب تاريخ دمشق مي گويد:
" وَ لَا أَعْرِف أحَداً قَالَ إِنَّهُ أَسْلَم (64) "
ابن حجر از تاريخ ابن بكار آورده است: روزي ورقة از كنار بلال حبشي عبور مي كرد در حالي كه قريش او را شكنجه مي دادند و او پيوسته مي گفت: اَحد اَحد. ابن حجر گويد: پس او تا زمان ظهور دعوت حيات داشت، ولي چرا اسلام نياورد؟ (65)
اين ها خود دليل بر تعارض اين دو دسته از اخبار و ساختگي بودن داستان است. به هر حال شيوع اين گونه داستان ها و مفاسد مترتب بر آن ها يكي از دستاوردهاي ناميمون تمسك به غير اهل بيت (عليه السلام) در نقل روايات و فهم صحيح اسلام مي باشد. (66)

2. افسانه غرانيق ( آيات شيطاني )

در منابع تفسيري و تاريخي از جمله تفسير جامع البيان طبري، درّ المنثور سيوطي، تاريخ طبري و سيره ابن اسحاق افسانه اي معروف به افسانه غرانيق نقل شده است كه شيطان در آيات وحي نفوذ كرده و خود دست آويزي براي معاندان دين اسلام شده است.
در اين منابع آمده است: پيامبر در ميان مشركان در كنار كعبه در آرزوي هم بستگي ميان خود و قريش بود و از جدايي با خويشان در نگراني به سر مي برد تا اينكه سوره ي نجم نازل شد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در هنگام خواندن سوره ي نجم ( در برابر مشركان ) وقتي به آيه أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى ( آيه 19 و 20 ) رسيد، شيطان دو جمله را بر زبان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بدون آن كه حضرت متوجه شود جاري ساخت كه عبارت بود از تِلْكَ الْغَرانِيقُ الْعُلَي وَ إِنَّ شَفَاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجي ( آن ها پرندگان زيباي بلندمقامي هستند كه اميد شفاعت آن ها مي رود ) سپس حضرت سوره را ادامه داد تا كامل شد.
در اين هنگام مشركان با شنيدن اين دو جمله، شاد و مسرور گشته و گفتند: محمد تا به حال نام خدايان ما را به نيكي نبرده است. در اين موقع رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سجده كرد و آن ها نيز سجده كردند. اين خبر به حبشه رسيد و مسلماناني كه بدان جا مهاجرت كرده بودند از اين خبر خشنود شدند و به اميد زندگي مسالمت آميز به مكه برگشتند. شب هنگام كه پيامبر به خانه برگشت، جبرئيل فرود آمد و از وي خواست تا سوره را بخواند. وقتي پيامبر به آن عبارت رسيد، ناگهان جبرئيلي وي را توبيخ كرد كه ساكت باش! اين چه گفتاري است؟ اين دو جمله از شيطان بوده و من آن ها را براي تو نياورده ام. حضرت بسيار ناراحت شد كه شگفتا! من بر خدا دروغ بسته ام و چيزي گفته ام كه خداوند نگفته است، چه بدبختي بزرگي! در همين باره آيه 73 تا 75 از سوره ي اسراء نازل شد:
" وَإِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوكَ خَلِيلاً * وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلاً * إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا. "
با نزول اين آيات، حزن و اندوه رسول خدا بيشتر شد؛ پيوسته در ناراحتي بود تا اينكه آيه 52 سوره ي حج نازل شد:
" وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. "
با نزول اين آيه به خاطر پيامبر آسوده گشت و ناراحتي از وي برطرف شد. (67)
اين افسانه ي ساختگي که با تأسف در منابع اهل سنت آمده است، باعث شده تا مخالفان اسلام و خاورشناسان به ويژه در عصر حاضر آن را دست آويز قرار داده و با ممکن دانستن دخالت شيطان در وحي، آن را سست و بي ارزش معرفي کنند.

يوسف درّه الحداد

کشيش مسيحي لبناني بر اين باور است که قصه ي غرانيق گوياي آن است که قرآن مي تواند مصدر شيطاني داشته باشد، ايشان با استناد به آياتي از قرآن مي نويسد: آيات قرآن گوياي آن است که شيطان دخالت هايي در جريان وحي داشته است:
" فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ. "
اين استعاذه براي چيست؟ آيا شيطان را سلطه اي در هنگام قرائت کلام الله است؟ يا سلطه اي بر افساد وحي؟ از سوره ي حج آيه 52 برمي آيد که چنين است:
" وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِه. "
و از آيه 97 مؤمنون برمي آيد که پيامبر از حضور شيطان در اضطراب بوده است:
" وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ * وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ. "
و چون شيطان در قرائت وحي ساير انبيا دخالت داشته است؛ آيه 52 از سوره ي حج آمد و اين خود يک سنت الهي است که قبلاً هم جاري بوده است:
" سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً. (68) "

بيضاوي

نيز آيه 52 حج را دليل بر جواز سهو بر انبيا و ورود وسوسه بر آنان دانسته است! اين دهشت انگيز است که شيطان چنين قدرتي داشته باشد و خدا نيز براي امتحان بندگان به او اجازه دهد. (69)
سپس مي افزايد:
" دخالت شيطان در پروسه وحي امري واقعي است و هدف آزمودن انسان ها است و اين امري بيش غريب است و چنين چيزي در کتاب مقدس ديده نمي شود که شيطان قادر بر افساد وحي باشد و خدا نيز اين کار را امکان پذير کند تا بندگان را بيازمايد. (70) "
اين داستان ساختگي طبق سند طبري از محمدبن کعب، محمدبن قيس، سعيدبن جبير و ابن عباس نقل شده است. طبري متأسفانه آن را نقد و بررسي نکرده است؛ چنان چه در موارد زيادي از جمله اسرائيليات نيز اين چنين است (71) و ممکن است تصور کرده باشد که صحيح است. لذا فخر رازي از برخي نقل مي کند که هرچه طبري در اين مورد نقل کرده، باطل است و ريشه ندارد. (72)
اما افزون بر رد قريب به اتفاق دانشمندان اسلامي، اين افسانه هم از نظر سند و هم از نظر محتوا اشکالات فراواني دارد.

از نظر سند:

سلسله سند حديث به صحابي که بتواند از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کند، متصل نيست. همه افراد تابعان هستند که در زمان نزول نبوده اند و حيات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را درک نکرده اند. ابن عباس اگرچه از صحابي است، اما در آن زمان هنوز متولد نشده بود؛ چرا که تولد وي سه سال قبل از هجرت بوده است، بنابراين سند روايت حتي به فرض صحت آن به کسي که شاهد قصه بوده باشد نمي رسد. (73)

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو هيأت علمي جامعة المصطفي العالمية.
2. جوهري الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربيه، محمدبن مكرم ابن منظور، لسان العرب، خليل بن احمد فراهيدي، العين، ماده وحي.
3. ر. ك: محمدهادي معرفت، التمهيد، ج1، ص 28؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج9، ص 259 ( ذيل آيه ي 4 سوره نجم )
4. فريد وجدي، دايرة المعارف القرن العشرين، ج10، ص 713.
5. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 33.
6. غزالي، المنقذ من الضلال، ص 87.
7. دايرة المعارف القرن العشرين، ج10، ص 713.
8. مؤمنون، آيه 14.
9. سجده، آيات 9-7.
10. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج61، ص 32.
11. ر. ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 34.
12. البته ذات و نفس را هم مي توان به « من » نسبت داد؛ مانند « ذات و نفس من » اما اين از باب اضافه چيزي به خودش مي باشد. ر. ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 75.
13. يس، آيه 68.
14. روم،‌آيه 54.
15. ر. ك: جرالد اس بلوم، روانكاوي شخصيت، ص 70.
16. التعليقات، ص 82 ( و نيز ده رساله فارسي، ص 151 )، شهرستاني در ملل و نحل نيز همين بحث را مطرح كرده است؛ ج3، ص 229.
17. الاسفار الاربعة، جزء دوم از سفر سوم، صص 25-24؛ و نيز مفاتيح الغيب، ص 33.
18. ايان باريور، علم و دين، ص 31.
19. همان، ص 268.
20. مونتگمري وات، محمد پيامبر و سياستمداري، ص 20.
21. ر. ك: ايان باربور، علم و دين، ص 31؛ و نيز جان هيك، فلسفه دين، ص 136.
22. ر. ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، صص 90-75.
23. ر. ك: همان، ص 83.
24. شرح تجريد، ص 95 و نيز ر. ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن.
25. انبياء، آيه 18.
26. غافر، آيه 51.
27. صافات، آيات 173-171.
28. نساء، آيه 76.
29. ر. ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، صص 75-74، با اندكي تلخيص.
30. فصلت، آيه 42.
31. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 23.
32. ابن عطيه، المحرّر الوجيز، ( تك جلدي )، ص 1657.
33. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج9 و 10، ص 23.
34. ص، آيات 83-82.
35. اسراء، آيه 65.
36. نجم، آيات 5-3.
37. جن، آيات 28-26.
38. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج20، ص 54.
39. حج، آيه 52.
40. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج7، ص 145؛ و نيز ر. ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج14، ص 390.
41. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج18، ص 262.
42. همان، ج11، ص 56.
43. همان، ج18، ص 256.
44. محمّدبن مسعود عياشي، تفسيرالعياشي، ج2، ص 201.
45. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج10، ص 384.
46. المسائل العكبريه، ص 38.
47. محمد عبدالعظيم زرقاني، مناهل العرفان في علوم القرآن، ج1، ص 60.
48. رسالة الشفا، ج2، ص 112.
49. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 76.
50. سيره ابن هشام، ج1، ص 254.
51. بخاري، صحيح البخاري، ج1، ص 30.
52. در برخي نقل ها آمده است كه خديجه پيامبر را نزد ورقة بن نوفل برد.
53. تاريخ طبري، ج1، ص 326 و 327؛ تفسير طبري، ج30، ص 161؛ سيره ابن هشام، ج1، صص 255-252؛ بخاري، صحيح البخاري، ج1، صص 4-3؛ صحيح مسلم، ج1، صص 99-97.
54. ر. ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القران، ج1، ص 77.
55. وات، محمد في مكه، صص 75-74 و 93 ( و نيز ر. ك: دكتر ماضي محمود، الوحي القرآني في المنظور الاستشراقي، ص 117 ).
56. ابراهيم عوضي، مصدرالقرآن، دراسة الشبهات المستشرقين و المبشرين حول الوحي المحمدي، صص 23-13.
57. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج10، ص 384.
58. از جمله روايت امام صادق (عليه السلام) كه فرمود: پرده ها از آن ها كنار مي رود و حقايق را مي بينند. ( محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج11، ص 56 )
59. محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، ج1، ص 12.
60. صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، ش 192.
61. سند ديگري نيز طبري نقل مي كند اما ارسال آن بيش از سند فوق است. ر. ك: هر دو سند، تاريخ طبري، ج1، صص 326-325.
62. سيره ابن هشام، ج1، ص 123.
63. ر. ك: سيره حلبي، ج1، صص 252-250.
64. ابن حجر عسقلاني، الاصابة، ج3، ص 633.
65. همان، ص 634.
66. مطالب فوق را از محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، صص 82-80؛ و محمدهادي معرفت، علوم قرآني، صص 36-35 بهره برده ايم.
67. ابن جرير طبري، جامع البيان، ج17، ص 134-131، سيوطي، درّ المنثور، ج4، ص 194؛ تاريخ طبري، ج2، صص 78-75؛ سيره ابن اسحاق، ج1، صص 179-178؛ ابن حجر، فتح الباري، ج8، ص 333.
68. اسراء، آيه 77.
69. يوسف درّه الحداد، دروس قرآنية، (2) القرآن و الکتاب، اطوار الدعوة القرآنيه، ص 705.
70. همان.
71. بيش از 350 روايت اسرائيلي از تفسير طبري نقل شده که مؤلف اکثر آن ها را بدون نقد رها کرده است. ر. ک: آمال محمد ربيع، الاسرائيليات في تفسيرالطبري.
72. فخر رازي، تفسير کبير، ج23، ص 50.
73. ر. ک: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 88.

منبع مقاله :
زيرنظر گروه قرآن پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ ( 1387)، معرفت قرآني يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول